آیلین جانآیلین جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

ماجراهای آیلین جان

آیلین جان در لباس عروسک.

  خرداد ١٣٨٩  وقتیکه تو پنج ماهه بودی عزیز شهناز و خاله مژگان  و مادر بزرگ من تازه از کربلا برگشته بودن و ما هم رفته بودیم دیدنشون سیامک جان هم اونجا بود و لباسهای عروسکی که عزیز برات سوغات آورده بود را از تنش درآورد و به تو پوشاند (کلاه و کت و دامن صورتی پشمی )که کاملاً اندازت بود و ازمون عکس گرفت. ...
22 مهر 1392

سلام

آیلین جان دختر گل من در تاریخ 25/9/88 ساعت 20/6 صبح روز چهارشنبه در بیمارستان مصطفی خمینی شهر تهران به دنیا اومد الان که این وبلاگ و درست کردم اون سه سال و 10 ماهشه و به خاطر اینکه خاطراتشو فراموش نکنم تصمیم گرفتم ثبتشون کنم.یه عکس از شش ماهگیه آیلین گذاشتم اون موقع تازه من می رفتم سر کار و آیلین و پیش عمه افسونش میگذاشتم ...
21 مهر 1392

عکسهای آیلین توی شمال خونه ای که مامانم( عزیز شهناز) اجاره کرده بود.

وقتی آیلین جان یک سال و نیمه بود رفته بودیم شمال اونجا به آیلین جان خیلی خوش میگذشت همسایمون یه پسر کوچولو داشت که اسمش امیر علی بود و آیلین به اون می گفت امی می.  عکس کنار شالیزار توی خونه عزیز شهناز گرفته این لباسی هم که تنشه عمه الهام از تایلند براش آورده. و عکسی که داره با دقت بالا رو نگاه می کنه اما نمی دونم به چی توی حیاط همسایه نزدیک زمین خودمون توی روستای کوهستانی و بسیار زیبای بیتم در استان گیلان. ...
21 مهر 1392

ماجرای خط و نشون کشیدن آیلین.

رفته بودیم تولد سوگند دختر خاله شوهرم، اون موقع آیلین دو سالش بود و سوگند یک سالش،من و عمه های آیلین حسابی حواسمون به آیلین بود که به سوگند نزدیک نشه چون علاقه زیادی به بوسیدن بچه های کوچکتر از خودش داشت و بیشتر مواقع این بوسیدن به یک گاز محکم ختم می شد و ما می خواستیم پیشگیری کنیم اما آخرای مهمونی یه لحظه قافل شدیم و خود آیلین هم از اینکه نگذاشته بودیم به سوگند نزدیک بشه عصبانی بود و خلاصه در یک فرصت مناسب دست سوگند و گاز گرفت و سوگند هم شروع کرد به گریه کردن همه دور سوگند جمع شدن که آرومش کنن آیلین هم از پله های چوبی وسط خونه ( از این خونه های دوبلکس شهرک اکباتان) بالا رفته بود و درحالیکه دور لبشو رژ زده بود و مثلا آرایش کرده بود از ...
17 مهر 1392

ماجرای از جیش گرفتن آیلین

وقتی که آیلین دو سال سه ماهش بود به طور جدی تصمیم گرفتم که دیگه از جیش بگیرمش یک روز که با هم رفته بودیم پاساژ گلها تو شاهین شمالی خرید کنیم آیلین که حسابی ذوق زد شده بود هی از این مغازه تو اون مغازه میرفت و با همه هم دوست می شد  یه دفعه دیدم یه کتاب برداشته و به من میگه اینو می خوام عکس کیتی داره کتابو گرفتم دیدم راجع به دستشویی رفتن بچه ها نوشته شده براش خریدم و هر روز در حالیکه انگشت شصتشو میمکید کنارم دراز میکشید و می گفت بخونش منم براش میخوندم یه جای کتاب مادر کیتی از کیتی و دوستش می پرسید کی دوست داره قطار سواری کنه؟ آیلین به اینجا که می رسید دستشو بالا می برد و بلند می گفت من. خلاصه این کتاب هم در از جیش گرفتن آیلین جا...
15 مهر 1392